کافاق روی روز کند همچو شب سیاه
وز غم نه افتاب برآید دگر نه ماه
دردا که آن رخ از کفن آخر نقاب کرد
خشت لحد مقابله با آفتاب کرد
افغان که شد به مرثیه ذکر زبان و لب
القاب میرزای محمد قلی لقب
زندان تنگ خاک به یوسف حواله شد
کام نهنگ را تن یونس نواله شد
ای نطق لال شو که زبانت بریده باد
مرغ خیالت از قفس دل پریده باد
صد حیف کافتاب جهان از جهان برفت
رعنا سوار عرصهٔ حسن از میان برفت
یارب به عزت تو که این نخل نوجوان
از سدره بیشتر فکند سایه بر جنان